شیما شریفی

0 %
شیما شریفی
CEO & Co-founder at Monazam.agency
  • کارشناس ارشد مارکتینگ

friend-or-foe

6 تیر 1402

همکار، دوست یا دشمن؟

حدودای اردیبهشت بود که نیما بهم پیغام داد که قصد داره از همه خانم های فعال حوزه خودمون یه یادداشت در مورد روابط عمومی جمع کنه. مطلب کامل روابط عمومی نیما رو اینجا بخونید.

چیزی که باعث شد تصمیم بگیرم این مطلب رو بنویسم جمله ای بود که خودم براش فرستادم. راستش کل حرفایی که میخواستم بزنم رو به زور توی این تک جمعه جا کردم ولی دنبال یه فرصت بهتر بودم تا بیشتر درموردش بنویسم. اول یادداشتم رو بخونید:

«توی ارتباط کاری دوست و دشمن وجود نداره، همه برای یه هدف مشترک کار می‌کنیم و همه ‌با هم «همکار» هستیم. هنر ما اینه که بتونیم با آدم‌ها که با مدل تربیتی و فرهنگ‌های مختلف بزرگ شدن، تعامل کنیم و ظرفیت‌هاشون رو به کار بگیریم، اگه نتونیم با آدم‌ها تعامل کنیم ‌احتمالاً کارهای تیمی به‌سختی جلو می‌ره یا کلاً جلو نمی‌ره.»

shima sharifi q

اوایل که کارمو شروع کردم آدما برام یه تعریف دیگه داشتن همه اشون فارغ از برخوردها و رفتارهاشون فقط مخزن یادگیریم بودم، برام اهمیتی نداشت چه برخوردی داشتن فقط میخواستم هر تجربه ای که داشتن از نحوه برخورد با ادما تا کارو مهارت رو ازشون بگیرم ولی کم کم به مرور زمان اوضاع تغییر کرد یکم که با تجربه تر شدم رفتارهای بد و خوب توی ذهنم بولدتر شد و شروع کردم به قضاوت رفتار دیگران. تحلیل های سنگین و عجیب غریب در مورد دلیل رفتار هاشون و تقسیم بندیشون به دوست و دشمن!

به افرادی که بالادستی من محسوب میشدن در مورد آدما نظر کارشناسی میدادم و رفتارهاشون رو تحلیل میکردم و با ذهنیت امروزم میتونم بگم 90 درصدشون کلا غلط بود.  از اینجا به بعد فقط قصه های آدما برام جذاب بود حتی اگه این آدم رو دشمن فرض میکردم، نحوه برخوردش، برنامه ریزی‌هاش، تصمیماتش. اینجور وقتا همه اش یاد اون جمله ای می افتم که میگفت ای کاش مدت زمانی که صرف تحلیل رفتار دیگران میکردم و رو صرف شناختن بیشتر خودم میکردم!

چیزی که دارم ازش میگم جز با تجربه کردن بدست نمیاد. اگر شمام مثل من آدمی باشید که به این راحیتا باخت رو قبول نکنه احتمالا مدادم با آدم ها رفت و برگشت میکنید و ارتباط با ادما و مذاکره باهاشون براتون تبدیل به یه معادله میشه که حلش کنین.

دارم از برهه ای از زمان حرف میزنم که زمان زیادی رو صرف مدل سازی رفتارهای اطرافیانم کردم مدام رصد میکردم همه چیز رو و دوباره برنامه ریزی میکردم که دوباره برم سراغش ایندفعه با یه برنامه دیگه یه مدل دیگه. تازه اعتراف میکنم کتاب های زیادی برای این داستان خوندم، پادکست های جورواجور، کم کم برام تبدیل به بازی شده بود ولی مثل این بازیای گوشی موبایل که نمیخوای تموم بشه یا قهرمان بشی  فقط میخوای مراحل رو بری جلو و چالش های سخت تر رو ببینی. منم نمی خواستم برنده چیزی باشم فقط شناختن مدل فکری ادما برام جذاب شده بود.

توی این مسیر مدت زمان زیادی رو صرف این میکردم با ادمهای مختلف در مورد چیزی که بهش فکر میکنم حرف بزنم و جذابیتش برام این بود که هر چقدر پیش میرفتم انگار به جای آدم های اطرافم بیشتر خودمو کشف میکردم البته اعتراف میکنم تو این مسیر آدم های زیادی رو هم از دست دادم برخلاف چیزی که براش تلاش میکردم!

اینجا چندتا نقل قول از آدم های مهم توی زندگیم رو میارم در جواب به این سوال که چرا آدما این مدلی رفتار یا فکر میکنن؟ رو آوردم. اسمشون رو نمیارم چون خیلی کمکی به فهم بیشتر اون چیزی که توی ذهن منه نمیکنه.

نفر اول:

«شیما زمان میبره تا یادبگیری آدم بد یا خوب تو کار وجود نداره، آدما توی کار خاکسترین یه وقتایی بد میشن یه وقتایی خوب و یه وقتایی منفعل، حتی خود تو »

 نفر دوم:

«آدما همینن هنر ما اینه که علی رغم چیزایی که از آدما میدونیم باهاشون کار کنیم و بریم جلو و یه جاهایی تصمیم بگیریم راهمونو ازشون جدا کنیم. ولی کجاشو دوستمون بهم نگفت! یعنی کجاست اون نقطه ای که تصمیم میگیریم راهمونو از هم جدا کنیم.»

 نفر سوم:

«به نظرم آدم باید در برخورد با آدم های خاکستری موضع مشخصی داشته باشه و تا جایی که میشه ازشون دوری کرد. این پرستیژیه که تو خودت برای خودت تعریفش میکنی و تبدیل میشه به خطوط قرمز تو. ازش پرسیدم اینطوری ممکنه خیلی روابط رو از دست بدی؟ در جواب بهم گفت قطعا آره ولی خوب عوضش روانت آروم تره!»

 نفر چهارم:

«آدما ذاتا توی محیط کار فقط به فکر منافعشون هستن و این کاملا طبیعیه خیلی گیر بهشون نده فقط یادت باشه همکارت هیچ وقت رفیقت نیست! فقط کافیه منافعشو به خطر بندازی اونوقت میبینی باهات چیکار میکنه!»

 نفر پنجم:

«ما هیچ وقت خونواده نمیشیم. اینو یادت بمونه فقط !»

 نفر ششم:

مگه تو اصلا به آدما و حسشو اهمیتم میدی؟ تو فقط به آدما مثل ابزار نگاه میکنی!

 این که الان دارم از این موضوع مینویسم به این معنی نیست که به جمع بندی ذهنی رسیدم و یا این که الان میدونم که چیکار باید کرد ولی توی این راه با یه چیزی آشنا شدم به اسم منابع ذهنی.

یادگرفتم ما آدما منابع ذهنی محدودی داریم که نمی تونیم همه چیو باهم توش ذخیره کنیم. نمی تونیم برای هر برخوردی تحلیل های سنگین و عجیب و غریب درست کنیم میتونیم به یه سری الگو ها برسیم منتها بازم این الگو ها ممکنه همه جا توی برخورد با مدل های مختلف رفتاری جواب گو نباشه ولی چیزی که من بهش رسیدم اینه که هر چقدر که پیش میری و خودت رو بیشتر میشناسی یه قدرت تشخیص پیدا میکنی که آین موضوعی که الان مقابل منه چقدر ارزش بحث کردن و یا درگیری رو داره و آیا درحال حاضر اولویت من هست یا نه خیلیا این کارو فرار از بحث میدونن ولی من اون رو تخصیص درست منابع محدود ذهنی میدونم.

با این استراتژی تنش های روحی و ذهنیت در مواجهه با آدما به حداقل خودش میرسه و بعد از یه مدت ذهنت یادمیگره که به آدما و رفتارهای اونا ضریب بده و تو براساس همین ضریب بری جلو!

و کمکت میکنه تا بتونی با طیف مختلفی از آدما بدون چالش های ذهنی و تعامل بیشتر کار کنی.

و چیزی که در مورد خودت و آدما هیچ وقت نباید یادت بره اینه که همه روز خوب و بد دارن.

توی نگاه اول شاید این نگاه رو ماشینی ارزیابی کنید ولی خوب اگه یکم عمیق تر بهش فکر کنید احتمالا ذهنیتی که پشتش داشتم براشون واضح میشه.

تازه میدونید که هر وقت بخواید میتونیم بیشتر باهم درموردش گپ بزنیم.


 

pr shima sharifi
ارسال شده در public
یک دیدگاه بنویسید
کپی رایت ©. کلیه حقوق این وب سایت محفوظ می باشد.